عزلت نشین. عابد. زاهد. (یادداشت بخط مؤلف). کسی که تنها می نشیندو عزلت می گزیند. منزوی. (ناظم الاطباء) : سواد دیدۀ باریک بینان انیس خاطر خلوت نشینان. نظامی. حذر کن زآنکه ناگه در کمینی دعای بد کند خلوت نشینی. نظامی. چو من خلوت نشین باشم تو مخمور ز تهمت رای مردم کی شود دور. نظامی. ورت مال و جاهست و زرع و تجارت چو دل با خدایست خلوت نشینی. سعدی (گلستان). چو خلوت نشین کوس دولت شنید دگر ذوق در کنج خلوت ندید. سعدی (بوستان). بزیر آمد از غرقه خلوت نشین بپایش درافتاد سر بر زمین. سعدی. شنیدم که از پارسایان یکی بطیبت بخندید با کودکی دگر پارسایان خلوت نشین بعیبش فتادند در پوستین. سعدی (بوستان). دل مخوان ای پسر که دول بود آنکه در چاه خلق گول بود گرگ آزاد ریسمان در حلق کیست خلوت نشین دل با خلق. اوحدی. از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی. حافظ. درونها تیره شد باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینی. حافظ. حافظ خلوت نشین دوش بمیخانه شد از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد. حافظ
عزلت نشین. عابد. زاهد. (یادداشت بخط مؤلف). کسی که تنها می نشیندو عزلت می گزیند. منزوی. (ناظم الاطباء) : سواد دیدۀ باریک بینان انیس خاطر خلوت نشینان. نظامی. حذر کن زآنکه ناگه در کمینی دعای بد کند خلوت نشینی. نظامی. چو من خلوت نشین باشم تو مخمور ز تهمت رای مردم کی شود دور. نظامی. ورت مال و جاهست و زرع و تجارت چو دل با خدایست خلوت نشینی. سعدی (گلستان). چو خلوت نشین کوس دولت شنید دگر ذوق در کنج خلوت ندید. سعدی (بوستان). بزیر آمد از غرقه خلوت نشین بپایش درافتاد سر بر زمین. سعدی. شنیدم که از پارسایان یکی بطیبت بخندید با کودکی دگر پارسایان خلوت نشین بعیبش فتادند در پوستین. سعدی (بوستان). دل مخوان ای پسر که دول بود آنکه در چاه خلق گول بود گرگ آزاد ریسمان در حلق کیست خلوت نشین دل با خلق. اوحدی. از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی. حافظ. درونها تیره شد باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینی. حافظ. حافظ خلوت نشین دوش بمیخانه شد از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد. حافظ
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : حضور حریفان بس خوش نشین به تخصیص صدر اخص صدر دین. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2). من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم. ظهوری (از آنندراج). تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را. صائب (از آنندراج). صراحی بود کودک خوش نشین ندارد چسان گریه در آستین. ملاطغرا (از آنندراج). ، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین). - امثال: اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : حضور حریفان بس خوش نشین به تخصیص صدر اخص صدر دین. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2). من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم. ظهوری (از آنندراج). تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را. صائب (از آنندراج). صراحی بود کودک خوش نشین ندارد چسان گریه در آستین. ملاطغرا (از آنندراج). ، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین). - امثال: اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند